جدول جو
جدول جو

معنی تا بخاردن - جستجوی لغت در جدول جو

تا بخاردن
تاخوردن، خمیدگی و خم شدن، چین خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لَ)
در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن:
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن، در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
((دَ))
در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن، پیچ و خم پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
انحنا پیدا کردن، تاشدن، خم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غذای خوب خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت گیری کردن پرندگان و جانوران
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت گیری گاوها
فرهنگ گویش مازندرانی
سر ریز کردن، تکان خوردن مایعات در ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
سر خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیر شدن در دعوا درهم رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ویران شدن، فرو ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
نر بخاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خستگی در کردن، رفع خستگی با استراحت
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن، وحشت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
فرهنگ گویش مازندرانی
شوکه شدن، تکان ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
دست خوردن، مورد تصرف قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر خوردن، غلت زدن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناگهان، برخورد ناگهانی و غیرمترقبه، به صورت ناخواسته
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن آب، هل شدن، ترس ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیر کردن پا به هنگام حرکت به طوری که فرد با سر به طرف جلو
فرهنگ گویش مازندرانی
تب کردن، شدت گرما که بر اثر آن زراعت تباه شود، به درد آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب آوردن، مقاومت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
معلق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از جلوی کسی گذشتن، راه کسی را بریدن، جلوی راه سبز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیده شدن متلاشی گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
پنهان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تش بهیتن
فرهنگ گویش مازندرانی